يوسفيوسف، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

فشفشه

برگذاری تولد

سلام مامانی ببخشید به خاطر درسهام یکمی وقت کم می اورم ٥شنبه ٥ ابان تولدت در خانه مان به خوبی وخوشی در حضور مامانی هاوبابایی ها وخاله عمو دایی علی وعمه وخاله فاطی برگذار شد جای دایی محمد هم خالی بود. البته شما پسملی خیلی خوشحال شدی واز شیطونی کم نگذاشتی یک عکس درست هم نگرفتی و کلی کادو گرفتی . ان روز هم تا شب نخوابیدی اخر شب دیگه بیهوش شدی. فردای ان روز چند قدمی راه رفتی کلی من و بابا ذوق کردیم عکسها را در ادامه می گذارم . ٥شنبه بعدی رفتیم دکتر برای چکاب یکسالگی( راستی هفته پیش واکسن هم زدی ولی اصلا گرده نکردی دیگه مرد شدی پسمل گلم) دکتر گفت قدت خوبه ولی وزنت ٠.٥ کیلو کمه الان ٩.٥ کیلو هستی برای همین شربت اشتها داد گفت خواب...
15 آبان 1390

تولدتولدتولدت مبارک بیا شمعها را فوت کن تا صد سال زنده باشی

سسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسلام امروز روز تولد پسملیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییه خدایا شکرت این هدیه اسمانی را به ما دادی خیلی خیلی ممنونم از وقتی این گل را به ما دادی زندگی رنگ و بوی زیباتری پیداکرده. چقدر زود گذشت پارسال در چنین روزی منتظر پسمل گل بودیم چه هیجان قشنگی بود . تنها بهونه زندگی مامان و بابا دوست داریم تولدت مبارک ان شاالله دامادیت را ببینیم. از هنرات برات بگم اسم حجت را یاد گرفتی چه جوری؟ یه شب خونه مادر جون بودیم بابا حجت خیلی خسته بود از سر کار امده بود وولو شده بود میخواستیم شام بخوریم همه تک تک صدا زدند حجت حجت ش...
3 آبان 1390

روزهای وروجک

سلام این هفته پسمل من رفته پیش مادر جون وعمه عمو کلی بازی می کنه خوش می گذرونه حسابی خسته می شه. این پسمل من اب وتاپ بابا مامان عمه دد اده میگه .قربونش برم عکس دالی جیگر مامان را با عکسهای اصفهان وروز کودک درنمایشگاه را می گذارم حال کنید.   ...
1 آبان 1390

یک روز در نمایشگاه

سلام پنجشنبه با بابا حجت ومامان الی وعمه رفتیم نمایشگاه غنچه های شهر خیلی خوش گذشت کلی بادبادک گرفتم کلی بازی کردم خلاصه خوش گذشت.مامان وبابا برام یه چیزایی خریدن دوسشون داشتم. دندون در نیوردم حالا هی پشت سر هم دندون در میاورم خلاصه کلی کلافم کرده می سازمو می سوزم دیگه. دیروز خودم شیشمو چسبیدم همه کلی ذوق کردن. هر روز کلی شیرین کاری میکنم .مامن الی به خاطره اینکه جورابامو در میاوردم رفت برام جوراب شلواری با کلی لباس زمستانی خرید .حالا جوراب شلواریش داستان داشت.مامان  پام کرد و من هی کشیدم ممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم وکلی بقیه خندیدن وازم فیلم گرفتن و کم نیاوردم  اخه مامان الی داشتیم خلاصه کوتاه اومدیم و...
19 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فشفشه می باشد