يوسفيوسف، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

فشفشه

روزهای زندگی

سلام مامانی گلم ٥شنبه با خاله رفته بودیم تجریش با شما البته ، چه قدر اذیت کردی همش می گفتی من را از کالسکه در بیارو بغلم کنید.یاد گرفتی میگی هیس،سگ،بز ،ددستر(دلستر)،بیریز.از شیطونی هم کم نمی گذاری.عاشق دلستر ونارنگی هستی. دوست دارمممممممممممممممممممم
8 بهمن 1390

سلاممممممممممممممممممممممممممممممم

سلام مامانی ببخشید خیلی وقته به وب سایتت سر نزدم،اخه امتحان داشتم.ببخشیداین چند روز خیلی اذیت شدی جبران می کنم. این چند وقته برای خودت کلی رقاص شدی تکنو می زنی.حرفهای جدیدی میزنی بوتوبوس(اتوبوس)داده(شاهده)بمد(محمد)،ولی می کشمت الهام نمیگی،خیلی بلایی. هر روز خونه مامانی یه چیزی را میشکونی کم کم باید دکوراسیون مامانی را عوض کنیم.(شکلات خوری،لامپ ،اسب چوبی و............) بزودی عکسهاتو می گذارم دروب سایتت شیطون من خیلی جیگر شدیییییییییییییییییییییییییی  
28 دی 1390

محرم 90

سلام امسال تاسوعا رفتیم خونه مادر جون نذری شعله زرد داشت امسال برای تو هم پخته بود دستش درد نکنه . عاشورا هم خونه خودمون بودیم .لباس مشکی تنت کردیم وازت عکس گرفتیم برای مسابقه یاد گرفتی سینه می زنی الهی فدات بشمممممممممممممم.
16 آذر 1390

یه روزه دیگه با پسملی

سلام مامان جونم خیلی خیلی شیطون شدی مامانی را خیلی اذیت می کنی از صبح راه می ری تا شب بمب انرژی شدی خاک گلدون بیل می زنی، تلویزیون را کتک می زنی .چشمک می زنی. پنجشنبه مامان الهام از صبح کلاس داشت با بابا حجت تنها در خونه بودید این دفعه حسابی از خجالت بابا در اومدی اومدم خونه خونه با خاک یکسان بود. مامان جون یک کمی کمتر شیطونی کن اخه مامان درس داره.براش دعا کن
13 آذر 1390

در کنار یوسف

سلام مامان الهام خیلی سرش شلوغ کار های دانشگاهش زیاد شده ببخشید نمیتونم زیاد سر بزنم . هفته پیش مامانی با خاله رفته بود شیراز ومامان الهام با پسملی ٤ شنبه بعد از عید غدیر را خونه بود خوش گذشت شنبه و یکشنبه هم پیش پسملی بود دیگه صدای مدیر مامان الهام در امد و اینجوری شد که دوشنبه را بابا حجت مرخصی گرفت کلی با بابا حجت حال کردید البته شما بیشتر به بابا حجت حال دادی چون اون روز تا ساعت ١٠ صبح خوابیدی وبعد ازظهر هم ٣ ساعت خوابیده بودی ،ناقلا هوای بابا حجت را خوب دارییییییییییییییییییییییییی. مامانی و خاله از شیراز برات سی دی بی بی انیشتن وyour baby can read اوردن. دیروز با خاله و بابا برات از تجریش کفش صدادار گرفتیم خیلی خوشت اومد چند قد...
5 آذر 1390

یوسف پر خور

سلام گل پسر دیگه راه افتاده ولی تعادل نداره وقتی می خوره زمین هم کلی زمین را می زنه ودعواش می کنه الهی قربونت برم از وقتی شربت اشتها را می خوری اشتهات خوب شده گل پسری من ولی با خواب مبارزه می کنی . قشنگ من دوست دارم هفته پیش اولین برف زندگیت را دیدی کلی ذوق کردی هفته پیش بابایی دو روزه رفت ماموریت خیلی دلت براش تنگ شده بود هر کی زنگ می زد می گفتی حجت  بابا حجت در مشهد برات عقیقه کرد روز عید قربان هم باباجون ومامانی قربونی کشتند و جگرش را خوردیم بابایی هم رفته بود فرانسه برات پلیور وشلوار اورده دستش درد نکنه.  
23 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فشفشه می باشد