يوسفيوسف، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

فشفشه

محرم 90

سلام امسال تاسوعا رفتیم خونه مادر جون نذری شعله زرد داشت امسال برای تو هم پخته بود دستش درد نکنه . عاشورا هم خونه خودمون بودیم .لباس مشکی تنت کردیم وازت عکس گرفتیم برای مسابقه یاد گرفتی سینه می زنی الهی فدات بشمممممممممممممم.
16 آذر 1390

یه روزه دیگه با پسملی

سلام مامان جونم خیلی خیلی شیطون شدی مامانی را خیلی اذیت می کنی از صبح راه می ری تا شب بمب انرژی شدی خاک گلدون بیل می زنی، تلویزیون را کتک می زنی .چشمک می زنی. پنجشنبه مامان الهام از صبح کلاس داشت با بابا حجت تنها در خونه بودید این دفعه حسابی از خجالت بابا در اومدی اومدم خونه خونه با خاک یکسان بود. مامان جون یک کمی کمتر شیطونی کن اخه مامان درس داره.براش دعا کن
13 آذر 1390

در کنار یوسف

سلام مامان الهام خیلی سرش شلوغ کار های دانشگاهش زیاد شده ببخشید نمیتونم زیاد سر بزنم . هفته پیش مامانی با خاله رفته بود شیراز ومامان الهام با پسملی ٤ شنبه بعد از عید غدیر را خونه بود خوش گذشت شنبه و یکشنبه هم پیش پسملی بود دیگه صدای مدیر مامان الهام در امد و اینجوری شد که دوشنبه را بابا حجت مرخصی گرفت کلی با بابا حجت حال کردید البته شما بیشتر به بابا حجت حال دادی چون اون روز تا ساعت ١٠ صبح خوابیدی وبعد ازظهر هم ٣ ساعت خوابیده بودی ،ناقلا هوای بابا حجت را خوب دارییییییییییییییییییییییییی. مامانی و خاله از شیراز برات سی دی بی بی انیشتن وyour baby can read اوردن. دیروز با خاله و بابا برات از تجریش کفش صدادار گرفتیم خیلی خوشت اومد چند قد...
5 آذر 1390

یوسف پر خور

سلام گل پسر دیگه راه افتاده ولی تعادل نداره وقتی می خوره زمین هم کلی زمین را می زنه ودعواش می کنه الهی قربونت برم از وقتی شربت اشتها را می خوری اشتهات خوب شده گل پسری من ولی با خواب مبارزه می کنی . قشنگ من دوست دارم هفته پیش اولین برف زندگیت را دیدی کلی ذوق کردی هفته پیش بابایی دو روزه رفت ماموریت خیلی دلت براش تنگ شده بود هر کی زنگ می زد می گفتی حجت  بابا حجت در مشهد برات عقیقه کرد روز عید قربان هم باباجون ومامانی قربونی کشتند و جگرش را خوردیم بابایی هم رفته بود فرانسه برات پلیور وشلوار اورده دستش درد نکنه.  
23 آبان 1390

برگذاری تولد

سلام مامانی ببخشید به خاطر درسهام یکمی وقت کم می اورم ٥شنبه ٥ ابان تولدت در خانه مان به خوبی وخوشی در حضور مامانی هاوبابایی ها وخاله عمو دایی علی وعمه وخاله فاطی برگذار شد جای دایی محمد هم خالی بود. البته شما پسملی خیلی خوشحال شدی واز شیطونی کم نگذاشتی یک عکس درست هم نگرفتی و کلی کادو گرفتی . ان روز هم تا شب نخوابیدی اخر شب دیگه بیهوش شدی. فردای ان روز چند قدمی راه رفتی کلی من و بابا ذوق کردیم عکسها را در ادامه می گذارم . ٥شنبه بعدی رفتیم دکتر برای چکاب یکسالگی( راستی هفته پیش واکسن هم زدی ولی اصلا گرده نکردی دیگه مرد شدی پسمل گلم) دکتر گفت قدت خوبه ولی وزنت ٠.٥ کیلو کمه الان ٩.٥ کیلو هستی برای همین شربت اشتها داد گفت خواب...
15 آبان 1390

تولدتولدتولدت مبارک بیا شمعها را فوت کن تا صد سال زنده باشی

سسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسلام امروز روز تولد پسملیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییه خدایا شکرت این هدیه اسمانی را به ما دادی خیلی خیلی ممنونم از وقتی این گل را به ما دادی زندگی رنگ و بوی زیباتری پیداکرده. چقدر زود گذشت پارسال در چنین روزی منتظر پسمل گل بودیم چه هیجان قشنگی بود . تنها بهونه زندگی مامان و بابا دوست داریم تولدت مبارک ان شاالله دامادیت را ببینیم. از هنرات برات بگم اسم حجت را یاد گرفتی چه جوری؟ یه شب خونه مادر جون بودیم بابا حجت خیلی خسته بود از سر کار امده بود وولو شده بود میخواستیم شام بخوریم همه تک تک صدا زدند حجت حجت ش...
3 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فشفشه می باشد